نظریه ی نخست: نظریه ی بازنمودی
محتوای معماری
نظریه پردازان معماری دیدگاهی در دفاع از کلاسیسیسم مطرح کرده اند. وینترز این دیدگاه را نظریه ی بازنمودی می نامد.
مدافع سرسخت این نگرش ویتروویوس است. خاستگاه این دیدگاه را می توان در آلبرتی (1995)، ویلیام چیمبرز (1757) و در دوران بالنسبه متأخر در دمیتری پورفیریوس (1982) دنبال کرد.
مبنای این دیدگاه این است که بنای کلاسیک و عناصرش به ساختمان بَدَوی و عناصر آن دلالت دارند. هر عنصر به فرمی در می آید، و در نتیجه مدلول یا بازنموده واقع می شود. ستون به درخت بریده شده دلالت یا آن را بازنمایی می کند؛ سرستون به تکیه گاهی که تیر چوبی را بالایش نگه می دارد. ساختمان کلاسیک در فرم بندی به چیزی بیش از خود و به عناصر ساختمان بَدَوی دلالت می کند: به مصالح بَدَوی و روشهای ساخت آن. ولی این کار را با مصالح با دوام نظیر سنگ و مرمر انجام می دهد. ساختمان کلاسیک با فرم دهی به عناصر بَدَوی، ساختمانی را که مصداق آن است باز آفرینی یا بازنمایی می کند. از این گذشته این دیدگاه واجد عمومیتی است که باید هدف فلسفه ی معماری باشد، زیرا دیگر سبکهای معماری صرفاً نوعی آرایش مُد روز و نوعی تزیین سبکی اند، در حالی که کلاسیسیسم به معماری محتوایی می دهد که عقل بتواند آن را درک کند. بر این اساس کلاسیسیسم سبک نیست؛ بلکه از قرار معلوم یگانه صورت قابل فهم معماری است.
سلام دوست گلم
ممنونم که به من سر زدی خوشحالم کردی
از آشنایی با یک دوست هنرمند خیل یخوشحالم
موفق باشی و پیروز
سلام خیلی جالب بود راستی تو راجع به معماری هند هم چیزی میدونی؟
سلام... من که از معماری سر در نمی یارم. اما به نظرم جالب و تازه بود... شاد باشی