فرانک لوید رایت:

«پزشک می تواند اشتباهش را دفن کند، اما معمار تنها می تواند به کارفرمایش توصیه کند که درخت انگور بکارد.»

نظریه ی اسکروتون*

حق این است که بگوییم زیبایی شناسی معماری، به منزله ی حوزه ای مجزا در فلسفه ی تحلیلی هنر، با انتشار زیبایی شناسی معماری اسکروتون در 1979 متولد شد. در این کتاب، نخستین بار یکی از فیلسوفان –اسکروتون- به موضوعاتی پرداخته که پیشتر در نظریه ی معماری مطرح شده بوده و موضعی اتخاذ کرده که بر مبنای فلسفه ی ذهن و کنش و نظریه ی معنا استوار شده است- منابعی که در دسترس غیر فیلسوفان نیست. از این گذشته، این کتاب موکدا به شرایط درک و فهم ما از معماری توجه دارد. بنا بر این مسایلی چون شیوه های ساخت بهینه ی بنا، که عمدتا از نظریه های معماری ماخوذ از نوشته های معماران فعال بهره می برند، به حاشیه رانده شده است. نقطه ی قوت کتاب اسکروتون تلقی ویتگنشتاینی او از ذهن و نظریه ی تجربه است.

ویژگی دیگر این نظریه نوعی تلقی سیاسی از جامعه به منزله ی خصیصه ی بارز هویت فرد است-تلقی ای که از ویتگنشتاین و هگل وام گرفته شده است. وجوه اشتراک این تلق با اجتماع گرایی -نوعی فلسفه ی سیاسی که برای مقابله با لیبرالیسم مدرن پی ریزی شده- بسیار است.

به این ترتیب، زیبایی شناسی معاری اسکروتون دو جنبه دارد. مثبت ترین کارهای او عبارتند از ارایه ی نظریه ای درباره ی تجربه و داوری آثار معماری و نیز تبیین عمق و انعطافپذیری تجربه ی زیبایی شناختی که از درک آثار معماری حاصل می شود. پس فلسفه ی سیاسی او همراه با تلقی وی از هویت فرد، هنگامی که با این تعبیر از زیبایی شناسی جمع شود، دفاع از کلاسیسیسم است. با این که تمایز میان این دو جریان در تفکر او آسان نیست -در واقع وی معتقد است باید هر یک در کنار دیگری شکل بگیرد- بخش عمده ای از جریان نخست را می توان بازشناخت و به شکلی گسترده تر از آنچه ممکن است در بادی امر موضع گیریِ محافظه کارانه نشان دهد در مورد معماری به کار بست. به علاوه، حتی اگر این دو جریان را مستقل از هم بدانیم، باز می توان از تعهدات اجتماع گرایانه ی او در دفاع از انواع معماری که هیچ تعلق خاطری به آنها ندارد استفاده کرد.

 

*دانشنامه ی زیبایی شناسی

 

معماری از دیدگاه ادوارد وینترز (۵)

محتوا و زیبایی شناسی معماری-بخش دوم

 

شاید بهتر باشد آنچه نظریه پردازِ بازنمود رابطه ی بازنمودی می خوانَد پیوند بین کل آثار هنری تصور کنیم، بنا بر این حاصل تجربیات تماشاگر از آثار دیگر در درک یک اثر بر تجربه ی حاضرش تأثیر می گذارد. مثلا وقتی در رواق سن کارلو آله کواتروفونتانه می ایستم، غنای تجربه ام از آن ساختمان بستگی به آشنایی ام با تاریخ هنر مربوط به بنایی دارد که در آن ایستاده ام. من به شرط آشنایی با نظم و ترتیب کلاسیک که برای درک آنها لازم است، رواق بورّومینی را بی ربط، گستاخانه و حتی اهانت آمیز خواهم دید. این توصیف ها وارد تجربه ام می شود، به شرط آن که این تجربه آکنده از تجربه های دیگرم باشد. این همه بیانگر التذاذ من از آن بنا ، یا ستایش نهایی ام یا ناخشنودی تمام من از آن است. در توضیح این که چرا این بنا را این گونه می بینم به بازدید بنای دیگری خواهم رفت تا آن را تجربه کنم و پاسخم را در چنین تجربه ای بسنجم؛ ولی پاسخ من به این بنا در دل تجربه ام از آن قرار دارد و از این رو در تبیین درک ارزیابانه و انتقادی خود پا فراتر از تجربه ی شخصی نگذاشته ام.

اکنون می توان دید چگونه فهم اثر معماری حاوی ارزیابی ای است که خاص درک ما از کل آثار هنری است. فهم بنا یعنی دیدن آن به شکلی خاص. باید چنان توصیفهایی ارایه داد که بازگوکننده ی تجربه هایی باشند که در تماس مستقیم با آنها کسب می کنیم. چنین فهمی می تواند نسنجیده، سطحی، عمیق یا ظریف باشد؛ همچنین می تواند بر اساس میزان توجه ما به بنای مورد بررسی مراتب متفاوتی داشته باشد. ولی این پذیرشِ مراتب فهم را می توان به راحتی درون بافت نظریه ی کلی تر زیبایی شناختی گنجاند که برای تجربه ی بیننده اهمیت قایل است. در مقابل به نظر می رسد نظریه ی معنایی آن را به درکی همه یا هیچ از معنای بنا تبدیل کند. از این گذشته، به نظر می آید نظریه ی معنایی نتواند معنا و ارزیابی را با هم پیوند دهد.

نکته ای در خصوص ارزیابی در تحلیل گودمن نیامده است؛ زیرا اگر ساختمانی از یک جنبه ضعیف باشد یا اگر نمونه ای از یک نوع ولو نمونه ای متوسط باشد، یا اگر بدریخت و بدقواره باشد، در آن صورت این توصیفها به برداشت زیبایی شناختی ما از آن مربوط خواهند شد. یعنی این ویژگی ها بخشی از "معنای ما" از آن بنا محسوب می شوند ولی نظریه ی معنا شناختی نمی تواند این را نشان دهد. نمی تواند، چون این توصیفها به تجربه ی ما از آن بنا تعلق دارد. طبق نظر گودمن ارجاع، رابطه ای است بین ساختمان و معنای آن. بدین ترتیب، فهمیدن بنا یعنی ردیابی مسیر ساختمان تا مصداق. ولی توصیف تجربه ی ساختمان کفه ی اُبژه ی عینی (ساختمان) را از اُبژه ی تجربه ی ذهنی ما (ساختمان آنگونه که دیده می شود) سنگین تر می کند. ما برای معماری به سبب تجربه های متنوعی که داریم ارزش قایل می شویم؛ و آن را به سبب نحوه ی زیستن در آن چنین تجربه می کنیم. برای تشریح فهم معماری نیازی به ارجاع نیست. معماری آن قدر که با دلالت ارتباط دارد با معنا سر و کار ندارد.